تو در اوج بی خیالی فارغ از رنج و ملالی
نمی بینی قلب عاشق داره با تو شور و حالی
نمی ده ناز نگاهت به من خسته مجالی
تا بشینم در کنارت حتی دیده قاب خالی...
نیمه شب ها هستی روزها کمی و کاستی
در روزهای نبودنت موج صبوری و بی وفایی خویش را
آشکارا فریاد می زد گویی در التماسهایش یه جوری
فراموشی را به خانه اش دعوت می کرد....
وای نمی دانم؟؟؟؟